خلاصه ای از ایام انقلاب

ابراهیم از همان کودکی عشق خاصی نسبت به امام داشت و در سالهای قبل از انقلاب این ارادت به اوج خود رسید.

صبح جمعه بود. در سال 56 هنوز خبری از درگیری های انقلاب نبود. با چند نفر از دوستان از جلسه ای مذهبی در میدان شهدا به سمت خانه بر می گشتیم. ابراهیم شروع کرد برایمان از امام تعریف کردن. بعد هم با صدای بلند فریاد زد: "درود بر خمینی"  ما هم بدنبال او ادامه دادیم. تاچهار راه شمس شعار می دادیم. دقایقی بعد چند ماشین پلیس به سمت ما آمد و در کوچه ها پخش شدیم. جمعه های بعد هم این کار ادامه پیدا کرد.

شب ها هم باهم می رفتیم مسجد لرزاده پای صحبت های حاج آقا چاووشی. حاج آقا خیلی نترس بود. حرف هایی رو منبر می زد که خیلی ها جرات گفتنش رو نداشتند. حدیث امام کاظم که می فرماید: "مردی از قم مردم را به حق فرا می خواند و گروهی استوار همچون پاره های آهن پیرامون او جمع می شوند" خیلی برای مردم عجیب بود. صحبت های انقلابی ایشان همچنان ادامه داشت که ناگهان از درب مسجد سر وصدایی شنیدم. دیدم نیرو های ساواک ریختند جلو در و همه را میزنند. جمعیت برای خروج از مسجد هجوم آورد. ماموران هر کسی را که رد می شد با چوب و باتوم می زدند. آنها حتی به زن وبچه ها هم رحم نمی کردند.

ابراهیم خیلی عصبانی شده بود. دوید به سمت در و با چند مامور در گیر شد. نامرد ها چند نفری ابراهیم رو می زدند. تو این فاصله راه باز شد و مردم از مسجد خارج شدند. ابراهیم با شجاعت با مامور ها در گیر شده بود. یک دفعه چند نفر از مامور ها را با هم زد و فرار کرد. ما هم به دنبالش از مسجد دور شدیم.

بعد ها فهمیدیم در آن شب حاج آقا را گرفتند و چندین نفر هم شهید و مجروح شدند. ضربات شدیدی که در آن شب به کمر ابراهیم خورده بود کمر درد شدیدی برایش ایجاد کرد که تا پایان عمر همراهش بود.

با شروع حوادث 57 همه ذهن و فکر ابراهیم به مسئله امام و انقلاب معطوف بود. پخش نوار ها اعلامیه ها و...                                                               او خیلی شجاعانه کار خود را انجام می داد و هنگام ورود امام نیز از محافظین ایشان بود.