دیدار با خانواده های شهدای گمنام(جاوید الاثر) شهرستان حال و هوای عجیبی دارد... گاهی هرچه اسرار و پیگیری میکنیم که دیداری انجام بشود نمیشود... گاهی هم که حواسمان نیست ما را به دیداری میطلبند. هر دیدار انگار پیامی تازه دارد و تلنگری لطیف...

کاروان ما این هفته در منزل سوم یعنی بیت شهید جاویدالاثر علی محمد اسماعیلیان میهمان بود. شهیدی که به همشهریانش نوید بازنگشتنش را داد و از آنها حراست از خون شهدا را خواست.

شهدای گمنام هم خودشان متفاوت اند و حال و هوای خاصی دارند هم خانواده هایشان. برایم متفاوت بود حرف پدری که می گفت نمی خواهم پسرم برگردد...

پدر از حال و هوای امروز بیشتر گفت تا آن زمان... از نگرانی اش برای جوانان امروز بیشتر گفت تا نگرانی از بابت فرزندش.



او نگران امروز این انقلاب بود. جوانانی میخواست با ایمان و شجاع همچون علی محمدش، که از این گنج عظیم دفاع کنند. شاید علی محمد ما را دعوت کرده بود که از این دغدغه آگاه تر شویم. شاید او خواست به ما بگوید شما باید این راه را طی کنید. شاید...



پدر و برادر شهید از خواب شب شهادتش گفتند، از اینکه او میدانست دیگر بر نمیگردد...

پدر شهید همان لحظه شهادت فرزند خواب دیده بود که جماعت عظیمی برای نماز صف کشیده بودند و امام خمینی(رحمة الله علیه) عقب آنها ایستاده بود. ایشان با عجله برای رسیدن به نماز جماعت وضو میگیرد و به سمت صفوف جماعت میدود. وقتی به امام میرسد ایشان دست پشت کمرش میگذارد و او را تا جلو جماعت میبرد و میگوید تو نماز را بخوان ما به تو اقتدا میکنیم. او هم از روی اطاعت امر ولی زمانش قبول میکند و نماز را اقامه میکند... .

با لرزش عجیبی، از این خواب و دستور امام، بیدار میشود. میگفت تا چند دقیقه زبانم بند آمده بود و حرف نمیزدم...همسرش او را آرام میکند. پدر به مادر میگوید من چنین خوابی دیده ام آرام باش و ناراحت نشو و خوشحال باش که فرزندت در همین ساعت شهید شد...

تقریبا بعد از ده روزخبر شهادت علی محمد میرسد همان طور که پدر گفته بود.

اما پدر راضی بود و به حال پسرش غبطه میخورد. و افتخار میکرد که برای اسلام و انقلاب جوانش را هدیه کرده است و از خدا میخواست آنچه در راه او داده است را به او پس ندهد.

اما او نگران امروز و آینده این انقلاب بود گرچه امید بسته بود به رهبری حکیمانه ولی زمانش و سایه امام عصرش اما از مردم و مسئولین گله داشت که چرا خدای غنی و رزاق را فراموش میکنند؟ چرا از او ناامیدشدند و نسل شیعه و جوانانی چون علی محمد را زیاد نکرده‌اند؟ او میگفت امروز باید این کشور میلیاردها علی محمد داشته باشد...



ما هم به او اعلام کردیم که آمده ایم تا همان راه را برویم ان شاءالله...

راهی که امروز هم ادامه دارد، راهی که امثال شهید محرابی پناه و شهدای مدافع حرم باز نگه داشته اند... و ما نیز ادامه خواهیم داد.


گزیده ای از زندگی نامه و وصیت نامه شهید به نقل از سایت "ندای یک بسیجی عاشق"

تاریخ تولد: 1348/10/1

تاریخ شهادت : 1367/1/28

محلّ شهادت :  عملیات تک عراق - فاو

نوع عضویت و شغل : بسیجی

برای دوران آموزشی به مورچه خورت اصفهان رفت و پس از دو ماه دوره آموزشی به مدّت چند روز به خانه آمد . در این مدّت همه خانواده به تغییر چهره و روحیه او پی برده بودند چرا که چهره ای بسیار معنوی پیدا کرده بود . مقابل آینه می ایستاد و به چهره خود نگاه می کرد سپس رو به اعضای خانواده کرده و می گفت : حالا دیگر آماده شهادتم .

فروردین 1367 بود که برای اوّلین بار به شوشتر و از آن جا به خطّ مقدّم جنگ اعزام شد . به مدّت یک هفته در خطّ مقدّم بود و قرار بود به آن ها مرخصی یک هفته ای بدهند تا روزهای آغازین ماه رمضان را روزه بگیرند .

در همین زمان بود که عراق برای باز پس گیری شهر فاو حمله کرده و به همین علّت مرخصی آن ها لغو و آنان را به فاو فرستادند .

در سحرگاه 28 فروردین 1367 مصادف با اوّلین روز ماه مبارک رمضان یعنی تنها بعد از ده روز حضور در جبهه بود که به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به علّت آتش سنگین دشمن حتّی نتوانستند جنازه اش را به خانه برگردانند.


فرازی از وصیّت نامه شهید:

ای امّت شهیدپرور ! امروز ندای دلنشین « هل من ناصر ینصرنی » حسین زمان بلند است و همچون نسیم بهاری وجودم را نوازش می دهد.

اکنون می روم و امید به بازگشت ندارم ؛ امّا از شما می خواهم تا از خون شهدا حراست کنید تا هدف آن ها تحقّق پیدا کند .