اولین بار که اسم او را شنیدم، گفتند: شهردار شهر شده است...
درهمان زمان  یک روز در جلسه ای حضورداشتم که یکی از همرزمانش به دلیل بدگویی که در جمع برای اوشد، مجبور شد از صفای باطن این مرد بگوید تا شاید کسی که تهمت زد از حرفش پشیمان شود.


میگفت: در همان سالهای دفاع مقدس ودر فصل زمستان  ودرآن شدت سرما در منطقه جنگی غرب که بودیم خیلی برایمان سخت بود برویم و در آن هوای سرد وضو بگیریم ونماز ظهر و عصرمان را بخوانیم ولی این بزرگوار برای نماز صبح می رفت و در همان هوای سرد با آبی که قسمتی از آن یخ زده بود وضو میگرفت ونماز صبحش را میخواند... بگذریم ...
واما آخرین باری که حرفی از این بزرگوار شنیدم گفتند: از سوریه برگشته ودوستان به دیدنش میروند.