بسم ربالشهداء والصدیقین

در ادامه دیدارهای اعضای هیئت شهدای گمنام با خانواده های شهدای جاویدالاثر(گمنام) این شهید بزرگوار، علی محمد امینیان، بود که ما را به منزلشان دعوت کرد.

شهید علی محمد امینیان در سال 1361 و در عملیات مقدماتی بیت المقدس که به فتح خرمشهر منتهی شد شهد شهادت را نوشید.

سرانجام صبح جمعه 6 شهریور دعوت این شهید بزرگوار را لبیک گفتیم تا با حضور در جمع خانواده ایشان مایه دلگرمی و مرحمی بر زخم دلشان باشیم.

شروع دیدار توضیح مختصری از برنامه های هیئت بود که مسئول اجرایی هیئت بیان کرد.

بعد، از برادر شهید، حجت الاسلام امینیان، خواهش کردیم تا قدری از احوالات شهیدشان برای ما بگوید. ایشان هم در ابتدا از این اقدام ما تشکر کرد و گفت: «واقعا چنین کاری نیاز است و از طرفی هم کم توجهی می شود به این شهدا و خانواده هایشان. و شما با این فعالیت ها با خانواده های شهدا همدلی می کنید و این راه را دنبال کرده و خسته نشوید. خدا را شکر که امثال محمد در پی دستور یک حاکم یا رئیس جمهور به جبهه ها نرفتند بلکه به خاطر وظیفه الهی و اطاعت از امر ولی فقیه خود و دفاع از نظام جمهوری اسلامی عازم جبهه ها شدند. و خدا را شکر پدر و مادر ما هم از آنهایی نبودند که مانع رفتن فرزندشان به جبهه می شدند».

بعد هم از محمد گفت... از شجاعتش، از غیرتش و توکلش... . او گفت: «همراه محمد در جنگ بودم ولی با اینکه از محمد بزرگتر بودم او بود که در لحظات حساس جنگ به من روحیه می داد».

جناب منصوری، داماد خانواده، مطالبی گفت که همه را به فکر فرو برد... اینکه جنگ اگر برای خیلی ها تمام شده، برای خانواده های شهدای گمنام هنوز ادامه دارد. اینها با هر صدای زنگ به دنبال خبری از محمدهایشان هستند. اینکه هنوز این مادر باور ندارد که فرزندش شهید شده است و منتظر آمدنش است.

اما سوالی که مثل دیدار قبلی با آن کلنجار می رفتم... نحوه شهادت! برادرش گفت: «من ندیدم اما برخی گفتند دیدیم که به زیر تانک بعثی ها رفت... . و چه ناگفته هایی دارد این دفاع مقدس و ما روی چه خون هایی قدم میگذاریم.»

در این بین گریه های مادر را می دیدم که با چادرش از ما پنهان می کرد این صحنه مرا به فکر انداخت... چه صلابتی! چه غروری دارد این مادر! گریه هایش را حتی از دوست هم پنهان می کند چه رسد به دشمن. واقعا شیرزنی است. جای تعجب ندارد که در دامن چنین زنی چنین پسری رشد کند.

اما آنجا دیگر تاب نیاورد که آقای هارونی اسم مادر شهدای گمنام حضرت زهرا(سلام الله علیها) را برد و روضه ایشان را خواند و دل همه را لرزاند. در آن حال بلندترین صدای گریه صدای مادر بود... در آن لحظات احساسی غیرقابل وصف به من دست داد که تا آن زمان کمتر تجربه کرده بودم.


و هیچ چیزی برای ما بهتر از لبخند رضایت این پدر و مادر، در استقبال و بدرقه ما نبود مگر رضایت خداوند که انشاءلله رضایت رب الشهدا را هم کسب کرده باشیم.