بدون شرح...
داشت به اذان ظهر نزدیک می شد... من و چند تا از بچه های هیئت اومدیم گلزار شهدا که هوا کم کم شروع کرد به طوفانی شدن....
تو چهره بچه ها می شد ناامیدی را دید، آخه قرار بود
«الحمدلله الذی هدینا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدینا الله...»
جای همه خالی...
شبی... با شهید گمنام سپری شد...
شبی با شهید گمنام...
رجوع شود به ادامه مطلب