داشت به اذان ظهر نزدیک می شد... من و چند تا از بچه های هیئت اومدیم گلزار شهدا که هوا کم کم شروع کرد به طوفانی شدن....
تو چهره بچه ها می شد ناامیدی را دید، آخه قرار بود
شبی با شهید گمنام...
رجوع شود به ادامه مطلب