پایگاه رسانه ای هیات شهدای گمنام آران و بیدگل

پاتوق فرهنگی جوانان، طلاب و دانشجویان

۲۸ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

پست یک مخاطب (رابطه رئیس و زیردست)

پست یک مخاطب (رابطه رئیس و زیردست)

دیشب که به قسمت مدیریت وبلاگ سرزدم دیدم یکی از کاربران ما به نام «بی نشان» برامون خاطره زیبایی از شهید زین الدین رو فرستاده من هم بعد از مطالعه گذاشتمش که شما هم از خوندنش لذت ببرید

مهدی از شناسایی برگشته بود و چون دیروقت بود و بچه‌ها توی چادر خوابیده بودند، همان بیرون روی زیلو خوابید. یکی از بسیجیها که نوبت نگهبانی‌اش تمام شده بود، برگشت و به خیال اینکه کسی که روی زیلو خوابیده، نگهبان پاس بعدی است، با دست تکانش داد و گفت: برادر! بلند شو! نوبت توست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام1
ابراهیم، سلام! (معجزه اذان)

ابراهیم، سلام! (معجزه اذان)

                            اذان زیبای شهید هادی
 

دریافت

در سال 60 بود. عملیات مطلع الفجـــر به بیشتر اهداف خود دست یافت. بیشتر مناطق اشغال شده آزاد شده بود.
ابراهیم مسئول جبهه میانی عملیات بود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام1

ابراهیم، سلام! (نگو نمی خوانم)


        مداحی شهید هادی برای حضرت زهرا سلام الله علیها

 

به منطقه سومار رفتیم. به هر سنگری سر می‌زدیم، از ابراهیم می‌خواستند که برای آن‌ها مداحی کند و از حضرت زهرا(س) بخواند. شب بود. ابراهیم در جمع بچه‌های یکی از گردان‌ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند .آن‌ها چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.

ابراهیم عصبانی شد و گفت: من مهم نیستم، این‌ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید گمنام1
دعوت عباس (یک دیدار متفاوت)

دعوت عباس (یک دیدار متفاوت)

خبر آوردن قراره مهمون پنجاه تا کبوتر بشیم کبوتر های گمنامی که خودشون مهمونای خاص حضرت زهراسلام الله علیها هستند. شاید عباس هم بین این کبوترا باشه... یعنی میشه حاج خانم، مادر عباس، بعد این همه سال چشمش به جمال عباسش روشن بشه؟!

حاج خانم که شونه هاش از گریه می لرزید یه لحظه لرزش صداشو کنترل کرد و بعد از اینکه اشکاشو با گوشه چادرش پاک کرد، محکم و با غرور گفت: عباس حقش بود... اگه شهید نمی شد همه عمرش به هدر می رفت... عباس باید شهید می شد... باخودم گفتم مگه عباس چی کار کرده بود که غیر شهادت واسش کم بود؟ اون هم شهید گمنام؛ یعنی مهمان خاص حضرت زهراسلام الله علیها...

وقتی حاج خانم اونطوری گریه می کرد یاد فیلم مادر شهید صبوری افتادم. هر وقت فیلم اشک های مظلومانه و پر از عاطفه مادر شهید صبوری (قبل از پیدا شدن فرزندش) رو می دیدم از خودم می پرسیدم «یعنی ما دور و برمون از این مادرا نداریم که سالها چشم انتظار باشند که لااقل جنازه فرزند شهیدشون برسه؟! اگه داریم، پس چرا تا حالا اسمی از مادران چشم انتظار شهر نشنیده ام؟!»... اما امروز به جواب سوالم رسیدم. قبل از خوندن متن حتما این فیلم رو از این لینک تهیه کنید و ببینید. از دیداری متفاوت با پدر و مادری متفاوت می نویسم...

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام1
ابراهیم، سلام! (شهدای گمنام، مهمانان ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها)

ابراهیم، سلام! (شهدای گمنام، مهمانان ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها)

   

 

 "شهید گمنام،سلام" تقدیم به شهید گمنام،شهید ابراهیم هادی

قبل از اذان صبح بر گشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. برگه مرخصی را گرفت و بعد از نماز با پیکر شهید حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام1
ابراهیم، سلام (دوست)

ابراهیم، سلام (دوست)

خیلی بی تاب و ناراحت بود. پرسیدم چیزی شده؟ ابراهیم با ناراحتی گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی، تو راه برگشت، درست در کنار مواضع دشمن ماشاءالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقیها تیراندازی کردند. ما هم مجبور شدیم برگردیم عقب.

هوا که تاریک شد حرکت کرد. نیمه های شب هم برگشت خوشحال و سرحال. مرتب فریاد می زد: امدادگر، امدادگر سریع بیا ماشاءالله زنده است.

بچه ها خوشحال بودند اما ابراهیم گوشه ای نشسته بود به فکر. کنارش نشستم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام1
ابراهیم، سلام! ( خاطره جالب از ایام جنگ )

ابراهیم، سلام! ( خاطره جالب از ایام جنگ )

دو ماه پس از شروع جنگ ابراهیم به مرخصی آمد. با دوستان به دیدن او رفتیم.  در آن دیدار ابراهیم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت می کرد. اما از خودش چیزی نمی گفت. تا اینکه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید گمنام1

ابراهیم سلام! (تاثیر کلام)

چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت یکی از دوستان به  من گفت: فردا با ابراهیم بروید سازمان تربیت بدنی رئیس سازمان آقای داوودی با شما کار دارد.

فردا صبح آدرس گرفتیم و رفتیم سازمان. رئیس به من و ابراهیم گفت: مسؤلیت بازرسی سازمان را برای شما گذاشته‌ایم. ما هم پس از کمی صحبت قبول کردیم. از فردای آن روز کار ما شروع شد.

صبح یک روز ابراهیم وارد دفتر بازرسی شد و سؤال کرد چه کارمی‌کنی؟ گفتم: هیچی دارم حکم انفصال از خدمت میزنم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام1
ابراهیم، سلام! ( ایام انقلاب )

ابراهیم، سلام! ( ایام انقلاب )


خلاصه ای از ایام انقلاب

ابراهیم از همان کودکی عشق خاصی نسبت به امام داشت و در سالهای قبل از انقلاب این ارادت به اوج خود رسید.

صبح جمعه بود. در سال 56 هنوز خبری از درگیری های انقلاب نبود. با چند نفر از دوستان از جلسه ای مذهبی در میدان شهدا به سمت خانه بر می گشتیم. ابراهیم شروع کرد برایمان از امام تعریف کردن. بعد هم با صدای بلند فریاد زد: "درود بر خمینی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام1
چرا ابراهیم سلام؟!

چرا ابراهیم سلام؟!

شاید خیلی از مخاطبای وبلاگ براشون سوال شده باشه چرا ما هر هفته خلاصه خاطرات داش ابرام رو میذاریم                         

 می تونند جوابش رو تو یه کلیپ کوتاه و خیلی زیبا از حاج آقا پناهیان بشنوند

 

 

در ضمن شما می تونید با سر زدن به قسمت طبقه بندی موضوعی داستان های گذشته ابراهیم رو بخونید

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید گمنام1