خبر آوردن قراره مهمون پنجاه تا کبوتر بشیم کبوتر های گمنامی که خودشون مهمونای خاص حضرت زهراسلام الله علیها هستند. شاید عباس هم بین این کبوترا باشه... یعنی میشه حاج خانم، مادر عباس، بعد این همه سال چشمش به جمال عباسش روشن بشه؟!

حاج خانم که شونه هاش از گریه می لرزید یه لحظه لرزش صداشو کنترل کرد و بعد از اینکه اشکاشو با گوشه چادرش پاک کرد، محکم و با غرور گفت: عباس حقش بود... اگه شهید نمی شد همه عمرش به هدر می رفت... عباس باید شهید می شد... باخودم گفتم مگه عباس چی کار کرده بود که غیر شهادت واسش کم بود؟ اون هم شهید گمنام؛ یعنی مهمان خاص حضرت زهراسلام الله علیها...

وقتی حاج خانم اونطوری گریه می کرد یاد فیلم مادر شهید صبوری افتادم. هر وقت فیلم اشک های مظلومانه و پر از عاطفه مادر شهید صبوری (قبل از پیدا شدن فرزندش) رو می دیدم از خودم می پرسیدم «یعنی ما دور و برمون از این مادرا نداریم که سالها چشم انتظار باشند که لااقل جنازه فرزند شهیدشون برسه؟! اگه داریم، پس چرا تا حالا اسمی از مادران چشم انتظار شهر نشنیده ام؟!»... اما امروز به جواب سوالم رسیدم. قبل از خوندن متن حتما این فیلم رو از این لینک تهیه کنید و ببینید. از دیداری متفاوت با پدر و مادری متفاوت می نویسم...