نیمه شب بود که آمدیم مسجد. با بچه ها خداحافظی کرد. بعد هم رفت خانه. از مادرش هم خداحافظی کرد. صبح زود هم راهی منطقه شدیم.

رسیدیم اردوگاه لشکر در شمال فکه. بچه ها با شنیدن بازگشت ابراهیم خیلی خوشحال شدند. همه به دیدنش می آمدند. حاج حسین هم آمد. از اینکه ابراهیم را می دید خیلی خوشحال بود.